Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود تخریبی» ثبت شده است

هیچی،همه چی،هرچی

دایما آرنج و زانو هام لرز داره و تو گرمای این فصل سوییشرت می‌پوشم ولی باز سردمه:/یه جوری شدم که فکر کنم هرکسی از دو متریم رد بشه انرژی منفی و استرسم پژمرده ش می‌کنه :/امروز داشتم یه شعر هایی میخوندم و یادم اومد به استیصال گذشته م..چه سیاه بود...چه سیاه بود...هنوز لکه های خون از پارسال روی وسایلم خشکیده...بقیه وقتی استرس دارن چجوری مهارش میکنن؟شما چیکار میکنین وقتی دارید از استرس دیوونه میشین؟

 

آرزو میکنم کاش یکی بود یکی که می‌دونه یکی که به جای همه ی بودن ها و همه ی دیدن ها میومد تو این شب سیاه کنارم دراز میکشید .صور فلکیو برام مشخص میکرد بهم یادآوری میکرد چی میخواستم .کی بودم .برای چی بودم.بهم می‌گفت یادم بیاد با چی آروم میشم...

 

+میشه لطفاً اگه این پست رو می‌بینید و می‌خونید یه کامنت بزارید؟

Never never never let me go...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

انحصارا حسادت میکنم

انحصار طلبانه،شدیدا مستبدانه و مالکیت خواهانه

چشم دیدن ندارم برای پاییدن دیگران ...دندان قروچه میروم ،دستم را مشت میکنم . نگاه میدزدم. به شیوه استرسی پایم را تکان تکان میدهم .لب میجوم لبخند میزنم .به خوبی مخفی اش میکنم .حسادت میکنم .

نیاز،حرص و آز،رشک و حسد،کینه و بغض،خشم و غضب...*

 

 

 

*ایرانیان باستان پنج خصلت بالا را پنج دیو پلید می‌دانستند که به ترتیب ظاهر میشوند ،اولین نیاز و خواست است که تبدیل به حرص میشود و به همین منوال...دیو هایی که یک از یک وحشتناک تر بودند و پلیدترینشان خشم بود...

 

بهمن محصص

بهمن محصص هنرمند روشنفکری بود.با تمام دغدغه هایی که یک روشنفکر باید داشته باشد.به مسائل سیاسی دنیا و مملکتش حساس بود.از بالا نگاه میکرد و از بالا به همه چیز اشراف داشت از بالا همه ی دیده هایش را مورد نقد و عتاب قرار میداد.

محصص شخصیت محکمی داشت.با چشم هایی آبی و بسیار نافذ.صدایی بم با ته لهجهی رشتی_ایتالیایی که حضورش را جذاب تر میکرد.همیشه شیک و خوشرنگ لباس میپوشید.گاهی اوقات برای راه انداختن کارهایش_کارهای اداری_زیادی شیک میکرد و شنلی سیاه با آستر ساتن قرمز روی کت و شلوارش می انداخت و عصایی سر نقره ای به دست می‌گرفت و برای دیدار وزیری یا مدیری یا... می‌رفت.بعد با خنده برای ما شرح ماجرا میداد که توانسته با این ظاهر ،طرف را مرعوب کند و کارش را بسازد.

او هنرمند نقاشی بود که هنر های دیگر را هم خوب می‌شناخت.موسیقی ادبیات،ادبیات تئاتر و سینما را.چند کتاب مهم هم ترجمه کرده بود: «ویکنت شقه شده»ی ایتالو کالوینو و «پوست»مالا پارته و چند نمایشنامه.نمایشنامه هایی با ترجمه خودش را روی صحنه برد.مثل«هانری چهارم »از لوئیچی پیراندللو یا«صندلی ها»از اوژن یونسکو،با صحنه پردازی هایی بسیار زیبا و وسواسی به شدت سختگیرانه نسبت به بازی هنر پیشگانش.هر حرکت جزیی آن ها هر کشش کلمات هر مکث گذاری و هر سکوت را زیر نظر داشت.

محصص شخصیت مستبدی داشت اما حضورش شیرین و بسی مغتنم بود(البته اگر با او از در مخالفت در نمی امدیم و مدام تاییدش میکردیم)اگر میخواست بامزه باشد،به خوبی از پس این کار بر می امد و همه را می خنداند.اما در شوخی هایش همیشه یک گزندگی آزاردهنده هم وجود داشت.دریک دوره ای هر پنجشنبه مهمان ِخانه ما بود.به جای جواب سلام می پرسید ناهار چه دارید؟و بلافاصله می پرسید دسر چه دارید؟همیشه بعد از خوردن ناهار و دسر و چند استکان چای پررنگ دست هایش را به هم می مالید و بانوعی لذت می‌گفت خب...حالا بنشینیم و سر فرصت،غیبت دیگران را بکنیم.و قاه قاه می خندید.... و شروع میکرد!

محصص بی اندازه مهربان بودو به شدت مسئول و متعهد.دلش برای مردم جهان که در جنگ وخشونت بودند میسوخت و چندین نقاشی با مضمون جنگ و بی عدالتی اجرا کرده است که کار های فوق العاده اند مثل :قتل عام ویتنام،مرثیه ی همگانی برای مرگ مارتین لوتر کینگ،نمایشی به نام شرم،چه کسی یان پالاش را به یاد دارد؟،برای بادر و ماینهوف، بز حلبچه و قتل عام می_لی و کارهای دیگر .

سالها بعد از رویداد انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق تصمیم گرفت به ایران برگردد و تمام آثارش را هم با خود ببرد.اثار او بیشتر مجسمه ها و نقاشی های بودند که با موازین شرع اسلام جور نبودند.پس با مقامات مربوطه صحبت شد و قرار بر این شد که آثار بازبینی نشوند که نشدند.و این کار،یک اتفاق مهم بود و حکایت از احترام فوق العاده به مقام یک هنر مند داشت.کار ها به خانه ای که گرفته بود منتقل شدند.اما محصص بعد از این همه سال دوری از ایران احساس غریبگی کرد،نتوانست خودش را با شرایط جدیدش وفق دهد و تبدیل به آدم تلخ تری شد.ادمی تلخ و منزوی که کسی را به خود راه نمی داد و اغلب اوقات کسانی که طالب دیدارش بودند،سرخورده شدند.حتی رئیس موزه ی هنر های معاصر تهران به او پیشنهاد کرد که یک رتروسپکتیو بزرگ از کارهایش در موزه برگزار کند که قبول نکرد.

بعد از چندی،در تنهایی و عزلت خود تصمیم گرفت آثارش را از بین ببرد. پس با یک قیچی تیز به جان نقاشی هایش افتاد و با یک اره برقی کوچک به جان مجسمه هایش.همه را پاره و خرد کرد و در سطل اشغال سرکوچه ریخت.حاصل یک عمر نبوغ و استعداد و هنر در سطل زباله ریخته شد و کامیون زباله کش هم حتما آن هارا خردتر کرده تا در محفظه اش جا بگیرند!

یک جور خودتخریبی آگاهانه.بعد نفسی به راحت کشید!انگار رسالتش در برگشت به ایران همین تخریب آثارش در خاک وطن بود.

بقیه اسبابش را جمع کرد و برگشت به رم.

دیگر نقاشی نکرد مجسمه هم نساخت.

در خانه ماند.بیرون نرفت و فقط سیگار کشید.انقدر کشید که سرطان ریه اش که التیام یافته بود از نو فعال شد و بالاخره منجر به مرگش شد.

این رفتار او به یقین یک جور خودکشی بود.او آنقدر باهوش بود که بداند دارد چه میکند.

بهمن محصص هنر مند بزرگی بود که در ایران هیچکس نمی‌تواند جای خالی او را پر کند.یکتا بود و یگانه .

یادش گرامی و عزیز باد.

 

 لیلی گلستان(از کتاب آنچنان که بودیم)

 

Al bano & Rormina Power_Felichita