Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

میر من خوش میروی کاندر سراپا میرمت..

این روز ها طناب قلاده ی زمان است که محکم تر از دیگر اربابان گردنم را می‌کشد و من مثل توله سگی مفلوک زوزه کشان تسلیم میشوم

شاید هم از اول تنگ ترین قلاده بر گردن انسان قلاده ی زمان بوده

دوست دارم بگویم :زمان کسی است که هرچیزی را در دست و هر کسی را در اختیار دارد و بعد هم مثل کازانتزاکیس پیرمرد نیمه دیوانه ی خوش احساس بگویم 《او یا خداست یا شیطان》

واما پینک فلوید چه خوب می‌گوید که ما  همیشه به زمان سجده کرده ایم (در موقعیت های زمانی خاص دعا کرده ایم و در واقع جلو زمان زانو زده ایم )

 

تعلیق

موجودی ناشناخته  در یک دنیا کاملا ناشناخته در زمانی که وجود ندارد با خیالات اثیری تعلیق شده 

سنگین است انگار کل وجودش را از اهن ساخته باشی وقتی ورق هارا نگاه میکند مغزش منبسط میشود انقدر حجیم می شود که دیگر در جمجمه اش نمی گنجد میخواهد از دماغ هایش بیرون بزند دیشب میخواست باندی دور سرش بپیچاند اخر خوره به جانش افتاده که کله اش از داخل ترک خورده

پوست زیر پیشانی اش به میزان شگفتی میخارد 

هر کلمه ی ان کتاب یک بذر نفرت است که در قلبش می کارند روزی پوسته ی بذر ها می ترکد و ساقه های سفید و کرم مانندی از بطن قلبش به رگ هایش سرازیر میشود از چشم هایش بیرون میزنند و او با پاهای لرزان تا ایستگاه مرگ میگرید و می لولد و میرود!

 

تو چرا اینجوری هستی؟!

تو چرا اینجوری هستی؟!

خدا شاهده یه بار دیگه این سوال مسخره بی سروته خنده دار کثافت رو ازم بپرسن جوری خودمو می کشم که بیشتر از خودکشی dead * پشماتون بریزه و همون قدر حمام خون !همون قدر وحشی!

همینم که هست !هیچ مشکلی هم ندارم!

 

*dead وکالیست گروه بلک متالmayhem  و morbidکه در سال۱۹۹۱ رگ(از مچ) هر دوتا دستشو زد گلوشو بریدو و در اخرم با شاتگان به پیشونی ش شلیک کرد

 

 

+باید اضافه کنم قبل از خودکشی جوری طرفو میکشم از فیلمse7enبدتر!

چیزی اشتباه است!

در وبلاگم عمیقا احساس خلا و خطر و ناامنی میکنم نمی توانم اینجوری بپذیرمش..چیزی کم دارد و یا زیاد دارد! میدانم چه کم یا زیاد دارد اما نمی دانم باید چگونه قلب مشکل را هدف بگیرم..این وبلاگ من نیست!دیگر احساس تعلق به ان ندارم! مدتی میشود دیگر در بیان راحت نیستم(درست از همان موقعی که ان کلاغ های مسخره پایشان به وبم باز شد!همان عکس ابی را میگویم هیچ وقت با رنگ ابی ابم در یک جوب نرفته ..هیچ وقت!) ..وبلاگ من باید بی روح باشد ..دیگر محیطش سرد و خسته کننده و خاکستری  نیست ..انگار رنگ هایی از ان بالا خزیده که اعصاب مرا به هم بریزد ..محیط های این شکلی به من احساس غربت میدهد...من ان وبلاگ تاریک و سرد و نمورم را میخواهم!نمی دانم چه را باید عوض کنم؟هرچه بیشتر سعی میکنم درستش دهم بدتر میشود...نمی دانم چه گوری باید برایش بکنم!

+شرط می بندم انتشار این پست وضعیت را بدتر میکند...به شدت!..