Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

غریبی در غروبی غمگین با ارمغانی ارغوانی رنگ در بغل از غیب

کاغذ ارغوانی را از روی ارمغان از غیب رسیده میکنم .نیشخندی مغرورانه صورتم را غصب میکند.غرق در رویا میشوم که:که بود آن حضرت غایب استوار ایستاده در چارچوب چوبی موریانه خورده ی کومه ی غمگینم.غریبه ی بی صورت.مردی که خورشید در پشت سرش غروب می‌کند ،به سمت غرب گام می‌کوبد و خورشید باختران با قدم هایش به یغما میرود.میدوم در باغ.به دنبالش..نیست.انگار اصلا نبوده...از غصه کم مانده غش کنم.در بغض و غضب غرق می‌شوم .تک تک غنچه ها را سر میبرم .مغرضانه،تیغه را زیر غبغب باغبان میفشارم:کجاست؟بگو کجاست!؟حرف بزن شغال!...آنجاست!میبینی؟او پیغمبر کلاغ هاست!میگویند مغز جغد شب را خورده و عالم شده،اغواگری و جادوگری میداند!.شایعه شده زال است و تن و  بالهایش را با زغال مرغوب مغیلان های عراق سیاه میکند.تیغ آغشته به خونی غلیظ  در خاک میغلطد .چشمان باز مانده اش کدر شده.حالم بهم خورد.پیدایش کردم!آخر سر پیدایش کردم!غوک شدم و جهیدم،زاغ شدم و پریدم،مرغابی شدم و کوچیدم...همه به امید آنکه فقط یک بار در آغوشش بگیرم.همه به آرزوی غنودن در کنارش روی سبزه ها ،غزل خواندن ها،در آرامش چپیدن های دور از اغیار...ای دریغ که الاغ بودم و ندیدم.دروغ ها را ندیدم...دست هایم را بغل کردم و ایستادم.چراغ روشن کردم و نشستم.پر سیمرغ آتش زدم و چاره طلبیدم.در رنجش نشستم و کوشیدم.چشم بر چشمش دوختم و خونخورده خندیدم ساکت ماندم و غرغر و غوغای ذهنش را شنیدم.غبار از رختش تکاندم و رقصیدم.در آغاز شب، داغی لب هایش را در غلغله وغربت بازار بغداد بوسیدم...

 

+متال گوش نده ‌‌‌‌‌‌پدرسگ.متال گوش نده پدرسگ.متال گوش نده پدرسگ!که گوه بخوری باز گیر بدی به آغاز و پایان و شرق و غرب و اوکراین