Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هورکراکس» ثبت شده است

رگولیت!نابودی آنقدر ها هم ساده نبود...

رگولیت...دلم به تنگ آمده از نبودنش...کاش حذفش نکرده بودم،سومین یا چهارمین وبلاگم بود...از وقتی متاکوالن بودم ...نه نه  شاید هم از زمانی که آدلر بودم...فکر کنم همین است،آدلر بودم بعد متاکوالن و بعد کِنت ....کشتمش!حذفش کردم!از صحنه ی روزگار...البته اگر چند تا کد صفر و یک را میشود روزگار نامید...هرچند در هر صورت باید میمرد!همراه خانواده اش در میهن بلاگ !اما من زودتر گردبادی راه انداختم و کلکش راکندم،جارو اش کردم...تنها وبلاگ جدی ام ...تنها وبلاگی که صرفا در آن مینوشتم که بگویم میتوانم بنویسم...چه متن های که آرشیو کرده بودم...آنجا سگ هم پر نمیزد،میهن بلاگ بود دیگر...من هم که منزوی و کاملا دور از چشم ها...تنها خودم گاهی رفت و آمد داشتم آنجا...بعضی متن ها را حتی در آن کومه ی تنهایی منتشر هم نمی‌کردم...از این که خوانده شوند میترسیدم؟شاید هم شرمگین میشدم ...رگولیت دیگر نیست انگار یک نفر مثلا یک الهه اثیری آمده و دمش را رویش باز دمیده ، فوتش کرده و رفته...گرد و غباری برخواسته و هرچه نوشته بودم پاک شده...رگولیت همین است...زود باد میبردش زود پراکنده میشود .زود میمیرد...

شقایق

نام:شقایق

آلبوم:شقایق

سال:۱۳۵۳(۱۹۷۵)

ترانه سرا:اردلان سرفراز

آهنگساز:فرید زلاند

تنظیم:آندرانیک

خواننده :جاودانه بی تکرار داریوش

 

 

بهمن محصص

بهمن محصص هنرمند روشنفکری بود.با تمام دغدغه هایی که یک روشنفکر باید داشته باشد.به مسائل سیاسی دنیا و مملکتش حساس بود.از بالا نگاه میکرد و از بالا به همه چیز اشراف داشت از بالا همه ی دیده هایش را مورد نقد و عتاب قرار میداد.

محصص شخصیت محکمی داشت.با چشم هایی آبی و بسیار نافذ.صدایی بم با ته لهجهی رشتی_ایتالیایی که حضورش را جذاب تر میکرد.همیشه شیک و خوشرنگ لباس میپوشید.گاهی اوقات برای راه انداختن کارهایش_کارهای اداری_زیادی شیک میکرد و شنلی سیاه با آستر ساتن قرمز روی کت و شلوارش می انداخت و عصایی سر نقره ای به دست می‌گرفت و برای دیدار وزیری یا مدیری یا... می‌رفت.بعد با خنده برای ما شرح ماجرا میداد که توانسته با این ظاهر ،طرف را مرعوب کند و کارش را بسازد.

او هنرمند نقاشی بود که هنر های دیگر را هم خوب می‌شناخت.موسیقی ادبیات،ادبیات تئاتر و سینما را.چند کتاب مهم هم ترجمه کرده بود: «ویکنت شقه شده»ی ایتالو کالوینو و «پوست»مالا پارته و چند نمایشنامه.نمایشنامه هایی با ترجمه خودش را روی صحنه برد.مثل«هانری چهارم »از لوئیچی پیراندللو یا«صندلی ها»از اوژن یونسکو،با صحنه پردازی هایی بسیار زیبا و وسواسی به شدت سختگیرانه نسبت به بازی هنر پیشگانش.هر حرکت جزیی آن ها هر کشش کلمات هر مکث گذاری و هر سکوت را زیر نظر داشت.

محصص شخصیت مستبدی داشت اما حضورش شیرین و بسی مغتنم بود(البته اگر با او از در مخالفت در نمی امدیم و مدام تاییدش میکردیم)اگر میخواست بامزه باشد،به خوبی از پس این کار بر می امد و همه را می خنداند.اما در شوخی هایش همیشه یک گزندگی آزاردهنده هم وجود داشت.دریک دوره ای هر پنجشنبه مهمان ِخانه ما بود.به جای جواب سلام می پرسید ناهار چه دارید؟و بلافاصله می پرسید دسر چه دارید؟همیشه بعد از خوردن ناهار و دسر و چند استکان چای پررنگ دست هایش را به هم می مالید و بانوعی لذت می‌گفت خب...حالا بنشینیم و سر فرصت،غیبت دیگران را بکنیم.و قاه قاه می خندید.... و شروع میکرد!

محصص بی اندازه مهربان بودو به شدت مسئول و متعهد.دلش برای مردم جهان که در جنگ وخشونت بودند میسوخت و چندین نقاشی با مضمون جنگ و بی عدالتی اجرا کرده است که کار های فوق العاده اند مثل :قتل عام ویتنام،مرثیه ی همگانی برای مرگ مارتین لوتر کینگ،نمایشی به نام شرم،چه کسی یان پالاش را به یاد دارد؟،برای بادر و ماینهوف، بز حلبچه و قتل عام می_لی و کارهای دیگر .

سالها بعد از رویداد انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق تصمیم گرفت به ایران برگردد و تمام آثارش را هم با خود ببرد.اثار او بیشتر مجسمه ها و نقاشی های بودند که با موازین شرع اسلام جور نبودند.پس با مقامات مربوطه صحبت شد و قرار بر این شد که آثار بازبینی نشوند که نشدند.و این کار،یک اتفاق مهم بود و حکایت از احترام فوق العاده به مقام یک هنر مند داشت.کار ها به خانه ای که گرفته بود منتقل شدند.اما محصص بعد از این همه سال دوری از ایران احساس غریبگی کرد،نتوانست خودش را با شرایط جدیدش وفق دهد و تبدیل به آدم تلخ تری شد.ادمی تلخ و منزوی که کسی را به خود راه نمی داد و اغلب اوقات کسانی که طالب دیدارش بودند،سرخورده شدند.حتی رئیس موزه ی هنر های معاصر تهران به او پیشنهاد کرد که یک رتروسپکتیو بزرگ از کارهایش در موزه برگزار کند که قبول نکرد.

بعد از چندی،در تنهایی و عزلت خود تصمیم گرفت آثارش را از بین ببرد. پس با یک قیچی تیز به جان نقاشی هایش افتاد و با یک اره برقی کوچک به جان مجسمه هایش.همه را پاره و خرد کرد و در سطل اشغال سرکوچه ریخت.حاصل یک عمر نبوغ و استعداد و هنر در سطل زباله ریخته شد و کامیون زباله کش هم حتما آن هارا خردتر کرده تا در محفظه اش جا بگیرند!

یک جور خودتخریبی آگاهانه.بعد نفسی به راحت کشید!انگار رسالتش در برگشت به ایران همین تخریب آثارش در خاک وطن بود.

بقیه اسبابش را جمع کرد و برگشت به رم.

دیگر نقاشی نکرد مجسمه هم نساخت.

در خانه ماند.بیرون نرفت و فقط سیگار کشید.انقدر کشید که سرطان ریه اش که التیام یافته بود از نو فعال شد و بالاخره منجر به مرگش شد.

این رفتار او به یقین یک جور خودکشی بود.او آنقدر باهوش بود که بداند دارد چه میکند.

بهمن محصص هنر مند بزرگی بود که در ایران هیچکس نمی‌تواند جای خالی او را پر کند.یکتا بود و یگانه .

یادش گرامی و عزیز باد.

 

 لیلی گلستان(از کتاب آنچنان که بودیم)

 

Al bano & Rormina Power_Felichita

 

When things explode

Name:When things explode

Origin:UK

(Artist:Unkle(U.N.K.L.E

Genre:trip hop_Alternative rock_Electoronica

Year:2007

Album:War Stories

Active:1992_now

 

 

Your skull froze little lives
In shadows where you hide
A life that was designed
You've been cheated, oh so blind
You laid it on the line
These twisted words of time
And how your spirit shines
I wish that you were mine

[Chorus: Ian Astbury]
Yeah, lately
I know that I've been crawling
I know that I've been falling
Into your dream

Imagine no more tears
Dissolving all your fears
With tooth and claw we fight
Into this endless night

Yeah, lately
I know that I've been crawling
I know that I've been falling
Into your dream


I saw my tears in your eyes
You saw your tears in mine
We watched it burn together
I saw my fears in your eyes
You saw your fear in mine
We watched it burn together

Watched it burn
Burn, yeah, burn
Watched it burn
Burn, yeah, burn
Watched it burn
Burn, watched it burn
Watched it burn
Burn, watched it burn

All is forgiven