Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشخواریات» ثبت شده است

اینده و واقعیت

 

عکس از اینستاگرام خانم تارا بهبهانی نقاش و هنرمند ...

 

 

معشوقه ی محبوبی که سرطان دارد

یک نفر را می شناسم که در شرایط مشابه من است...یکبار نوشته بود من در رشته ای تحصیل میکنم که کوچک ترین صنمی با من ندارد صرف اجبار بوده است و من تا حالا رشته ی مورد علاقه ام را هم در کنارش ادامه داده ام و به آن عشق ورزیده ام مانند مردی که معشوقه اش را بیشتر زنش دوست دارد...آن وقت بود که فهمیدم من چه کرده ام...خودش بود حق مطلب را گفته بود  ..من هم معشوقه ام را بیشتر از زنم دوست داشته ام...آمدن من به این رشته‌ی مثل این بود که  یک ماهی  برای ماراتن آموزش ببیند..از این سال به آن سال خودم را گول زدم ،از این وعده و آن وعده و ادامه دادم...تا یک نفر پیدا شد و پرسید میخواهی با زندگی ات! چکار کنی؟سوال تکراری ای است که هر کسی حداقل چند بار در زندگی اش با آن روبرو میشود...هزار بار از من پرسیده اند میخواهی چه کاره شوی؟ و هر بار از عهده اش بر آمده ام...یک جواب کامل معقول!اما بحث سر کلمه ی« زندگی » بود که من نمی دانم آن وسط چه غلطی میکرد ...گیج شدم..یخ زدم...آن قدر به خودم دروغ خورانده بودم که حقیقت باعث تهوع ام شده بود...معده ام عادت نداشت...نمی توانستم هضمش کنم به مغلطه ومسخره رو آوردم ، زدم به مسخره ...مسخره بازی باید به هضمش کمک میکرد...ان روز گذشت اما آن سوال همان جا ماند که ماند..درون شکمم می لولید...از آن روز به بعد مدام برایم تکرار میشد (میخواهی با زندگی ات چه کار کنی؟چه کار کنی؟با زندگیییییئیییییییی..)در فیلم ها، کتاب ها، اعترافات مردی که رفیق همسرش را کشته بود و تیتر ساز اخبار حوادث شده بود...همه جا...ایاتی که از مغز کیشلوفسکی بیرون زده بود...چرخه ی کائناتی ای کاملا غیر قابل فرار...یک باره تمام شد ...پذیرفتم من متعلق به اینجا نیستم ممنونم...من میروم و رهایتان میکنم هرچه میکنید بکنید و هرچه میگویید بگویید...میروم و خودم را راحت میکنم..لای کتاب های دنبال معنی خودم میگردم...حالا همان فرد به من اثبات میکند که باز هم دروغ خورده ام...میفهمم همه ی این چیز ها اشتباه است هرچند با شکی بزرگ و بدبینی...بدون پیشرفت فقط سر جایت سگدو زدن است...جاده ی روبه رو ام فرو میریزد...پشت سرم هم که کار هایی است که اصلا هیچ صنمی با من ندارد غیر از داغان کردنم...همچنین آدم به دردنخوری ام...یک نفر بیاید به گردن این سگ بی اصالتِ وحشیِ هار قلاده بزند و بگوید از این طرف.... 

گربه سان

گاهی حوصله ام که سر می رود آنلاین شطرنج بازی میکنم.رقیب قدری نیستم..تمرکز حال و حوصله ی حسابی و مغز بُرنده ای هم ندارم...فقط از بازی های فکری خوشم می‌آید.یک  عده خیلی بی جنبه اند به محض این که کم می آورند اعلام باخت می کنند ...اما یک عده ی دیگر...ان ها با  تو بازی میکنند.به مثابه ی گربه ای که با طعمه اش...در بازی شان غرورِ برتری،تحقیر ولذت سیاهی می‌جوشد و قل میزند..تو تسلیم شده ای ،وزیر(بخوانید ملکه)ت تکه تکه شده جسد حجیم فیل هایت(بخوانید پیکر اسقف هایت)گندیده و اسب هایت از حال رفته اند اما مات نمی شوی باید عذاب بکشی ...این جور بازی کن ها تو را تحقیر میکنند ..تو ضعیفی ..ضعیف چزانی بهشان مزه میکند ...تک تک سرباز ها وزیر می شوند و دم به دقیقه با ریشخند کیش میکنند..اما مات هرگز!...آن ها می خواهند تو را له کنند...و با کفش چرمی از روی جنازه متلاشی شده ات بگذرند ...آیزاک بابل از قول آن افسر جنگ های داخلی روسیه که همقطارش بود و به تازگی فرمانده خود را با ضرب لگد کشته بود میگوید :«با تیر اندازی _به گفتار دیگر با تیر اندازی صرف _ادم فقط از دست دشمن خلاص میشود ..با تیر اندازی آدم هرگز به روح و به آن جایی که روح در آن جای دارد و این که چگونه خود را نشان می دهد نمی رسد.ولی من از هیچ چیز دریغ نمی کنم،این نخستین بار نیست که دشمنی را بیش از یک ساعت با لگد کوبیده ام.میدانید ، من میخواهم به آنجا برسم،انجا که بدانم واقعا چیست،میخواهم بدانم در گذرگاه ما زندگی به چه چیز شبیه است.»

سخت مقدس ولی نجس

چند وقت است میخواهم در این باره تز بدهم و گوه بخورم اما هیچ حالش را نداشته ام ولی این تصاویر بالاخره مرا مجبور کرده اند...

 تصویر فوق نقشه ای از جهان به نام مَپا موندی است که توسط هنریش بونتینگ تصویر شده است در  این نقشه که جهان را به شیوه یک گل سه پر نشان میدهد شهر اورشلیم در مرکز و هریک از گل برگ ها نشان گر سه قاره ی اروپا اسیا و افریقا اند ...اورشلیم سه قاره را کناره هم نگه داشته است ..سرزمین موعود...بونتینگ اورشلیم را یک نگه دارنده توصیف کرده است ..جالب است.‌.یک ناجی خونخوار...سخت مقدس ولی نجس...بیت المقدس قرانی است که در خون غلطانیده اند .به واسطه ی خون نجس است با به کرامت کلام مکتوبش مقدس؟

کل تاریخ بشر میدان است که مردم برای همین تکه زمین هم را جر واجر میکنند 

این دیوار زشت و اخر الزمانی دیوار اسراییل است بخشی از مرز اسراییل و فلسطین.. دیواری که شهر ها و خانه های مردم را از وسط قاچ میدهد حتی اورشلیم راهم از امتداد دیوار ندبه نصف میکند 

 فلسطین /اسراییل/کنعان یا هر کوفت دیگری که صدایش میزنند قرن به قرن و هزاره به هزاره است که قربانی میگیرد و خون می خورد اما این دفعه روح را هم می مکد ...کودکان و مردمی که هر وقت به اسمان زل میزنند قاطی ابی ارامشش ترس سربی سیمان را هم می بینند ..چطوری میشود زیر سایه ی این غول کریه استراحت کرد یا ادعای ارامش داشت ؟زشت است بلند است می ترساند وقیح و سرد و رقت اور است انگار روح تمام مردگان جنگ های این کشور درونش حبس شده ...

من سوالی دارم و ان هم این است چرا بیت المقدس را خراب نمی کنند ؟ بیت المقدس همان قرانی است که در خون غلطیده ..چرا روحانیون و معتقدین این سه دین توافق نمی کنند که یک بار برای همیشه این معبد نابود شود ؟ بیت المقدس نقطه اشتراک ادیان ابراهیمیست اما جوری است که انگار دارد نعره میزند اشتراک تان با هم فقط مرگ است ..بیایید که من همه تان را تکه تکه کنم...چرا خرابش نمی کنند؟