Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چرند» ثبت شده است

انحصارا حسادت میکنم

انحصار طلبانه،شدیدا مستبدانه و مالکیت خواهانه

چشم دیدن ندارم برای پاییدن دیگران ...دندان قروچه میروم ،دستم را مشت میکنم . نگاه میدزدم. به شیوه استرسی پایم را تکان تکان میدهم .لب میجوم لبخند میزنم .به خوبی مخفی اش میکنم .حسادت میکنم .

نیاز،حرص و آز،رشک و حسد،کینه و بغض،خشم و غضب...*

 

 

 

*ایرانیان باستان پنج خصلت بالا را پنج دیو پلید می‌دانستند که به ترتیب ظاهر میشوند ،اولین نیاز و خواست است که تبدیل به حرص میشود و به همین منوال...دیو هایی که یک از یک وحشتناک تر بودند و پلیدترینشان خشم بود...

 

نئاندرتال،تسلیم،اوکراین،بنینگتون

عموما من وقتی میگویم نئاندرتال اولین فکری که به ذهنم می آید این بوده که چه در شکمشان می‌ریخته اند...نئاندرتال ها همنوع خوار بوده اند...قسمت ترسناکش این است که شواهد تاریخی نشان میدهد که بین قصابی همنوعانشان یعنی تقریبا انسان ها با بقیه ی حیوانات هیچ تفاوتی نمی‌گذاشته اند...در گرسنگی احتمالا یکی از فامیل هایشان را مثل خوک قصابی کرده و می‌بلعیدند...اما اینبار دنبال خصلت دیگری در پدر و مادرانمان میگردم ،وحشگری!وحشی، کودن  و بی تمدن شده ام ،دقیقا مثل یک نئاندرتال!اعصابم شدیدا تحریک پذیر شده ،زود وحشی میشوم،رفتار های غیرحرفه ای زیاد نشان می‌دهم ...عصبانی میشوم!آخ که چقدر از بهار بیزارم...هرچند زاده ی بهار ام...شاید به همین دلیل است؟اما دلایل ارزنده ای غیر از این توجیه لوس و مسخره دارم،این آب و هوا استرس زاست‌‌...کنترل هیجانات برایم سخت شده ظاهراً سیر فرگشتم در حال برگشت است...البته شاید تنها من اینطوری نباشم،روس ها هم هار شده اند ،چینی ها،اعراب(جنگ یمن)،امریکایی ها(جنگ سودان)و همچنین ترک ها و سوری ها...

هرچه فکر میکنم نمیتوانم اوکراین را درک کنم ...لاوروف دیروز در سازمان ملل در مورد حقوق بشر برای صندلی های خالی سخنرانی کرد.همه سالن را ترک کرده بودند...جواب هر دو طرف خیلی کوبنده بود بقیه ی نماینده ها رفته بودند که بگویند تو یکی دیگر خفه شو . لاوروف هم برای صندلی ها سخنرانی کرده که بگوید بود و نبودنتان فرقی ندارد،در سالن هم بودید با این صندلی ها تفاوتی نداشتید ...واقعا نمیدانم چطور اوکراین همه ی سلاح های اتمی اش را تحویل داده و یک باره بی دفاع مانده ،انهم با آن موقعیت جغرافیایی... برایم شدیدا موضوع پیچیده ای است.باید بروم کلی مطلب بخوانم یا تحلیل بشنوم که نه وقتش هست نه اعصابش...همین درس هایم را بخوانم خودش برای حلزون آدم نمایی مثل من خیلی است ...

از وقتی هوا گرم تر شده دیگر تی شرت نمیپوشم...سوییشرت را روی تن برهنه ام میکشم و در خلوت زیپش را باز میگذارم ولی اگر کسی آمد زیپ را بالا میکشم و تمام...چای ماسالا خیلی چایی جالبی است ولی باز هم جایگزین قهوه نمیشود،فکر میکنم بدون قهوه ای که مزه زهر مار بدهد و کامم را حداقل روزی دوبار تلخ کند میمیرم‌‌‌...و حالا ذخیره قهوه مان رو به اتمام است و رابطه ام با چایی خراب...

این چند روزه هر آهنگی که گوش میدهم یاد چستر بنینگتون می افتم...امروز به خودم آمدم و دیدم دارم روی بو اکشام اورولوم in the end را زمزمه میکنم...هر دو آهنگ را خراب کردم ،حالم بد شد خداوکیل...این ککیلی هم آدم خدا زده ای بود...مردم را درک نمیکنم ...

تسلیم میشوم!آدرس وبلاگ جدیدم را در اینجا تبلیغ میکنم ...هرچند باز هم از گودزیلای عزیزم تمنا میکنم مرا با آنتراکت تنها بگذارد و اینجا هم قدم رنجه نفرماید :/واقعیتش با این که نمیخواهم آنتراکت زیاد بازدید بخورد اما حالا که دوباره با دیپارتد همراه شده ام میخواهم ان را هم به اینجا پیوند دهم...

شب ایم ببرت...

انجامش بده!...نه....چرا نه؟باز هم لجبازی؟انوقت به من میگویی مدعی؟...حالا هرچی،نمیخواهم،انجام نمیدهم ...هی دست روی دست بگذار و هی به تعویق بینداز...تعویق نمیاندازم کمی بیشتر زر بزنی طناب دار دور گردنت می اندازم!آخ!گفتم طناب دار،ان عروسک های ترسناکِ حلق اویز را یادت می‌آید در فلان فیلم که هزار سال قبل دیدیم؟میخواهم بسازمشان!...بله بله تو مدام گوه میخوری ،باید حتما حرف های بدون تمبون بارت کنم؟خودت میدانی که نمیسازی،اصلا آخرین باری که عروسک سازی کردی کی بود؟شش سال قبل؟هفت سال قبل؟...چه کار داری که کی ذوقم کور شده اخر؟مگر ساختن چهارتا مجسمه چقدر زحمت دارد؟فوقش دو سه تای اول خراب میشوند بعد دستم می آید چه کار کنم  قلقش را...جمله بندی ات فروپاشیده است!فارسی هم دارد یادت میرود میمون ،حواست هست؟حالا بیخیال میدانم به اندازه کافی خودت را سرزنش می‌کنی به خاطرش و رگ میهن پرستی ات هر دفعه می‌ترکد و فلان.میخواستم بگویم بکش بیرون!سن خر پیر را داری هنوز ازین رفتار های بچگانه و نوجوان پسندانه داری؟بزرگ شو ابله!عروسک حلق آویز ،ریخت و قیافه ایمو و پانک ،داستان های تاریک و جنایی سر هم کردن و این چرندیات ،بزرگ شو !جدی رفتار کن!بالغانه!...لعنت بر پدر آنی که بگوید من آدم جدی ای نیستم ،گوه مفت خورده!طنز تلخی دارم ولی شدیدا آدم جدی ای هستم مردم در دور و برم معذب میشوند حتی !ولی رفتار های بالغانه ؟بی وجدان چرا نمیگذاری تفریح کنم!خودت که خوب میدانی هشتاد نود درصد دیوانه بازی ها و روانی کاری هایم عمدی است،خودت که بهتر میدانی خوشم می‌آید ادای روانی ها رو در بیاورم ولی میتوانم شیک و رسمی برخورد کنم بدون حتی ذره ای اسکل بازی!اما خسته کننده است،حوصله ام سر میرود چه میشود کمی دیوانه بازی داشته باشم ؟...آره تایید میکنم خودت میخواهی اسکل بازی در بیاوری ولی آدم خشک و جدی ای هستی در موارد جدی؛کلا چندین بُعد شدیدا متفاوت داری همه شان هم مفت نمی ارزند اما سوالم اینجا بود که علاقه مندی به این که ادای دیوانه ها را دربیاوری خودش نوعی دیوانگی نیست؟گوه میخورم من تو عرضه روانی بودن داشتی اینجا نبودی فقط فاز برمی‌داری ،تقلبی حال بهم زن...انجامش میدهم!...خیلی عجب!!!...بگذار تا جوگیرم تمامش کنم که کلکش زودتر کنده شود هرچند که همین حالا هم بروم نزدیکش به حالی می افتم که بیگدلی خدا بیامرز گفت:

گفت، دیروز: شب آیم ببرت؛ آمد صبح

شرمی امروز ز دیر آمدن دوشش باد

این چشم دیگر دارمش پیش...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید