Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

روزی ازین روزها ،آتشت خواهم زد عزیزم...

دارم میمیرم... آنقدر دلم میخواد یک نفر را بکشم که در تصور نمی‌گنجد...مرا به جنون رسانده،دارم خودخوری میکنم....چرا اینقدر تباه شده ام یهو؟...امکان ندارد نتیجه ای به او واگذار کنم... خونم دارد قل قل میزند...

جان از تن آواز رفت...

بچه که بودم شجریان جزو دست نیافتنی ترین ها بود،اعتراف میکنم کسی در ذهنم دست نیافتنی تر و افسانه ای تر از او نبود،هنوز هم نیست...

اغلب بچه ها آواز های غلیظ را درک نمیکنند،من هم همین طور، اما صدایش در عمق وجودم ترسی بیدار میکرد،معنویت را!من از معنویت میترسم چون اوست که بر من سلطه میکند نه من به او...صدای شجریان من را آرام ،محافظه کار و نرم خو میکرد هرچند این حس کاملا آزار دهنده بود...غلظتی بیشتر از گنجایش من داشت...‌

بعدا که دیگر کودک به حساب نمی آمدم ،جرو اولین خواننده های بود که به سمتش سرازیر شدم ،اما باز هم فایده نداشت ،بدجوری قدرت داشت...فرای من بود ،شجریان یک سحابی در خلا کیهان برایم جور می آورد ،از یک سحابی شروع میشد و با انفجار های نوری تبدیل به کهکشانی از طیف های نور مختلف رنگارنگ در هم پیچیده میشد ...همان‌قدر معنوی گرایانه همان گونه احترام امیز ...چیزی که من را در حالت دفاعی می برد،شجریان من را تسلیم میکرد!او را حتی در حد بت هم نمی دانم،صدایی که با هر بمش نبض و گرمای خون در رگاهایم را در سر انگشتانم حس میکنم و به هر زیر شدنش موهای تنم سیخ می‌شود صدای شجریان مرغ سحری را در دلم به ناله می نشاند...مصاحبه هایش ،سخنانش حالت صورتش ،همه را تند و تند دنبال چیزی که صدایش من را در این حالت دست بسته ای در آن قرارم میداد نجات دهد ورق میزدم اما باز هم فایده ای هیچ نداشت،شجریان همان بود که بود،و همان هست که بود،هنر نمی میرد!تنها هنر نمی میرد!

من حالشو ندارم...

من از آن دسته آدم های هستم که به قول معروف اگر الان تو سرشان بزنی سال دیگر میگویند آخ و اگر سگ به پاچه شأن برود چخش نمی‌کنند....از سال نمیدانم چند که گمانم یکی دو سال پیش میشود اسمم سگ ولگرد شده و از همان روز اول تا همین ثانیه ماشاالله میخواهم یک معرفی تپل مپل و پر عرض و محتوا راجب این قسیون کنم که چرا سگ ولگرد؟ولی حالش را ندارم،حوصله اش را هم ندارم...یا مثلا برای فیلم ها،هزارتا لفیلم میخواهم اینجا معرفی کنم ولی نه حال عکس آپلود کردن هست نه حوصله ی شناسنامه نوشتن...یا مثلا همین قالب،هزار سال است میخواهم عوضش کنم ،بروم یک قالب زنم زینبو ی پر زرق و برق چشم گیر!برایش بیابم ،قالب خیلی مهم است از محتوا مهم تر آدم باید با قالب وبلاگش حال کند،ولی چون اعصاب درد سر  ندارم همین قالب خیلی هم شیک است...گور پدر همه چیز،میدانید من باید به شدت مهار شوم گاهی به تخمم ترین آدمی میشوم که در عمرتان ممکن است دیده باشید،شب کنکور تا ساعت سه بعد از نصف شب فیلم می‌دیدم...میخواهم این وبلاگ را تعطیل کنم بروم یک وب دیگر ،وبش را هم ساخته ام،اما حال این که پست بگذارم را ندارم ...همین جا لش کرده ام دیگر حال برخاستن نیست...