دیروز صبح که دم در حوضه امتحان مانند گوسفندی که به کشتارگاه میرود با چشمان دود زده پیاده شدم مغزم بوی خون میداد ...میدانید وقتی جای صورت افراد جمجمه شان را میبینید نمیتوانند به رویشان بخندید...ولی اوضاع یک باره تغییر کرده بود همچنان که در حالی به تخمم وار با شماره صندلی ها جلو میرفتم شماره ام را پیدا کردم و لبخندم تا بناگوش باز شد...صندلی من خیلی جالب بود ...حتی با این که راست دست بود برایم بهتر از آن صندلی پیدا نمی شد...مثل صندلی خودم در دبیرستان این صندلی مذکور هم صاحب داشت و هم هویت...حوضه ما یک دبیرستان دخترانه است...سرتاسر آزمون میتوانستم دخترک لاقیدی با چشمان براق را تصور کنم که با ماژیک رنگی روی دسته صندلی نقاشی میکند...طرف راست دسته صندلی کادر گوگل سرچ با ماژیک مشکی طراحی شده بود که دخترک آدرس سایتش را در آن نوشته بود و سمت چپ یک دختر با قیافه ی پوکر فیس که خرگوش عروسکی اش را بغل کرده و در پتو چپیده بود..پایین هم یک پسر کچل با گردن کج کرده چشمان گرد بی خیال و لباس های رنگارنگ...میتوانستم کل ساعت آزمون را خرج هنرمند صندلی کنم...چقدر زیبآ کشیده بود و چه خوشذوق بود آن دخترک ...چقدر دلم میخواهد یک بار هم که شده میتوانستم ببینمش...خاطراتم از وقتی زنده شد که در مدرسه همکلاسی ام با تمسخر و تپق روی دسته صندلی ام را میخواند ..من آنچنان خوش ذوق و لطیف نبودم ولی تقریبا صندلی ام هویت خاصی نشئت گرفته از خودم داشت نوشته گنده ی دوج چارجر در بالا و کنار اش اسامی گروه های متال و راک..پنترا متالیکا موتورهد لدزپلین مای کمیکال رومنس ارشیتکتز 5fdpو...یک آدمک که خودش را دار زده.. در آخر هم با کد مورس نوشته بودمI'm tired of this hell...حیف که شک دارم در کل آن مدرسه کوفتی یک نفر هم باشد که مورس بخواند یا متال بند های من را بشناسند ...ولی اهمیتی هم ندارد...من فقط خاطرات خوشی را میخواهم که یاد آوری شان خوشحالم کند درست همان خوشحالی آمیخته به تمسخری که وقتی میان فایل هایت از وسط یک مشت آشغال pdfآموزش زبان عبری را بیرون میکشی و قاه قاه به آن ساده لوحی که شیفته ی اجق وجق های عبری بود میخندی ...