چه زنم چونای،هرچند...
چنگال چنگالم هم بکنند نمیرم آنجا!دیروز وقتی از لابه لای پاکت های چایی از چگونگیشان چشم دزدی میکردم؛لهجه ترسیده و نگاه دهاتیشان،رخت چرکیده ی چروکیده ،چهره ی در آفتاب چرخیده و آن چادر رنگی های روی چارقد بلند که از دور کمر چاقشان چین انداخته ،تنگ کرده و در چنته چپانده بودند را که میدیدم،ان چند و چانه زدن های پوچ برای چهار چوق چربی و شکر بیشتر...میخواستم چشم لوچ کنم.خل و چل بازی دربیاورم و بزنم زیر گریه...آنسوی چارچوب خروجی چهار پنج تایی ازشان چفت چفت هم چسبیده و روی صندلی ها چرت میزدند . چندتاییشان هم در یک چارسو چمباتمه زده چرت و پرت در محاوره میچیدند.بیچاره ها میگفتند حالا دیگر چرخ مثل سابق نمیچرخد. قنات و چشمه ها ته کشیده و حالا دیگر هرچه چاه و چاله بکنی و زمین را بچلانی یک چکه اب هم نیست...پیرمرد چغر و چروک خورده چانه اش را چنگ میزد و میگفت:(در چراگاه هیچ نمانده،نه چارپای چرنده مانده نه چکاوک پرنده...آی چهل پاره شود این جهان که همه از بلوچستان و چابهار تا چالوس و بهبهان نفرین گرفته اند. نه قوچ دیگر میچرخد نه چلچله چه چه میزند.چراغ پیه سوز و چپق فرنگی و چماق دسته چرمی چوپان ایلات که غیرت چهل مرده داشت را با چکش خرد و خاکشیر کرده اند .نگویم که چاره دانان یا کوچیده اند یا چهار زانو زده اند که چاپار چینی ها برایشان چهره پردازی کند و بازار بچرخاند و ...حالا این عده بچه چریده های شهری را ببینید که چربی مقام و منصب چاقشان کرده و جای چهارشانه ایستادن،دست بر سینه چلیپا کردن و چین به چهره انداختن جلوی مقصرین ،چهارنعل بر اسب چاپلوسی میتازند از پاچه شأن میخورند،نان و چغندر خوردن مردم یادشان رفته و از دستشان یک چکه روغن هم بر چاهسار حلقوم مردم نمیچکد...)
+.آروم باش..بالاخره میرسه...خفه شو پخمه ی هالو چیو آروم باش...کتابم کجاست.کتابم کجاستتتتتتتتتتتت...فصل جمع بندی شد کتابم کو؟!حالا من یه غلطی کردم گفتم اینجوری بفرس...وای خدا کتابم چرا نمیرسه...خوبه ...همین فرمون رو برو...شروع با رنگ زرده این بار!