+اینقدر خوب بود این سریال که اصلا هیچ حرفی ندارم +_+
+اینقدر خوب بود این سریال که اصلا هیچ حرفی ندارم +_+
انحصار طلبانه،شدیدا مستبدانه و مالکیت خواهانه
چشم دیدن ندارم برای پاییدن دیگران ...دندان قروچه میروم ،دستم را مشت میکنم . نگاه میدزدم. به شیوه استرسی پایم را تکان تکان میدهم .لب میجوم لبخند میزنم .به خوبی مخفی اش میکنم .حسادت میکنم .
نیاز،حرص و آز،رشک و حسد،کینه و بغض،خشم و غضب...*
*ایرانیان باستان پنج خصلت بالا را پنج دیو پلید میدانستند که به ترتیب ظاهر میشوند ،اولین نیاز و خواست است که تبدیل به حرص میشود و به همین منوال...دیو هایی که یک از یک وحشتناک تر بودند و پلیدترینشان خشم بود...
عموما من وقتی میگویم نئاندرتال اولین فکری که به ذهنم می آید این بوده که چه در شکمشان میریخته اند...نئاندرتال ها همنوع خوار بوده اند...قسمت ترسناکش این است که شواهد تاریخی نشان میدهد که بین قصابی همنوعانشان یعنی تقریبا انسان ها با بقیه ی حیوانات هیچ تفاوتی نمیگذاشته اند...در گرسنگی احتمالا یکی از فامیل هایشان را مثل خوک قصابی کرده و میبلعیدند...اما اینبار دنبال خصلت دیگری در پدر و مادرانمان میگردم ،وحشگری!وحشی، کودن و بی تمدن شده ام ،دقیقا مثل یک نئاندرتال!اعصابم شدیدا تحریک پذیر شده ،زود وحشی میشوم،رفتار های غیرحرفه ای زیاد نشان میدهم ...عصبانی میشوم!آخ که چقدر از بهار بیزارم...هرچند زاده ی بهار ام...شاید به همین دلیل است؟اما دلایل ارزنده ای غیر از این توجیه لوس و مسخره دارم،این آب و هوا استرس زاست...کنترل هیجانات برایم سخت شده ظاهراً سیر فرگشتم در حال برگشت است...البته شاید تنها من اینطوری نباشم،روس ها هم هار شده اند ،چینی ها،اعراب(جنگ یمن)،امریکایی ها(جنگ سودان)و همچنین ترک ها و سوری ها...
هرچه فکر میکنم نمیتوانم اوکراین را درک کنم ...لاوروف دیروز در سازمان ملل در مورد حقوق بشر برای صندلی های خالی سخنرانی کرد.همه سالن را ترک کرده بودند...جواب هر دو طرف خیلی کوبنده بود بقیه ی نماینده ها رفته بودند که بگویند تو یکی دیگر خفه شو . لاوروف هم برای صندلی ها سخنرانی کرده که بگوید بود و نبودنتان فرقی ندارد،در سالن هم بودید با این صندلی ها تفاوتی نداشتید ...واقعا نمیدانم چطور اوکراین همه ی سلاح های اتمی اش را تحویل داده و یک باره بی دفاع مانده ،انهم با آن موقعیت جغرافیایی... برایم شدیدا موضوع پیچیده ای است.باید بروم کلی مطلب بخوانم یا تحلیل بشنوم که نه وقتش هست نه اعصابش...همین درس هایم را بخوانم خودش برای حلزون آدم نمایی مثل من خیلی است ...
از وقتی هوا گرم تر شده دیگر تی شرت نمیپوشم...سوییشرت را روی تن برهنه ام میکشم و در خلوت زیپش را باز میگذارم ولی اگر کسی آمد زیپ را بالا میکشم و تمام...چای ماسالا خیلی چایی جالبی است ولی باز هم جایگزین قهوه نمیشود،فکر میکنم بدون قهوه ای که مزه زهر مار بدهد و کامم را حداقل روزی دوبار تلخ کند میمیرم...و حالا ذخیره قهوه مان رو به اتمام است و رابطه ام با چایی خراب...
این چند روزه هر آهنگی که گوش میدهم یاد چستر بنینگتون می افتم...امروز به خودم آمدم و دیدم دارم روی بو اکشام اورولوم in the end را زمزمه میکنم...هر دو آهنگ را خراب کردم ،حالم بد شد خداوکیل...این ککیلی هم آدم خدا زده ای بود...مردم را درک نمیکنم ...
تسلیم میشوم!آدرس وبلاگ جدیدم را در اینجا تبلیغ میکنم ...هرچند باز هم از گودزیلای عزیزم تمنا میکنم مرا با آنتراکت تنها بگذارد و اینجا هم قدم رنجه نفرماید :/واقعیتش با این که نمیخواهم آنتراکت زیاد بازدید بخورد اما حالا که دوباره با دیپارتد همراه شده ام میخواهم ان را هم به اینجا پیوند دهم...