Departed

...Never fade in the dark...

...Never fade in the dark...

Departed

او کسی است که اهمیت جمعی ندارد او فقط یک فرد است...
《لویی فردینان سلین》


نقاشی:فرشتگان سقوط کرده
نقاش: پیتر پل روبنس

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    رگ

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

گوسفند پر مدعا

عزیزم واقعا نمی دانی چقدر احمقی یا اهمیتی نمی دهی؟..عزیزم میشود دهانت را ببندی بوی گندش نوعی سلاح کشتار جمعی است!این همه  ریده ای که بگویی شاش داری.. عق نمی زنی؟عزیزم هزار بار دستت را در سوراخ مار غاشیه چرخاندی یکبار نمی خواهی پونه بکاری؟نمی خواهی بفهمی بابا این راهش نیست؟ میدانی تو نمی خواهی اوضاع را تغییر دهی فقط میخواهی خشم خودت را ارضا کنی...تظاهرات میکنی می ایند اتش میکشند و میکشند و میبرند و میزنند بعد هم پرونده ی قضایی را با گل سرخ تقدیمت میکنند و روی سکوی اعدام برایت بوسه میفرستند..وای بمیرم  برای اعتراض کار امدت...نمی خواهی بفهمی باید جور دیگری اعتراض کنی؟میشود از مغزت کار بکشی؟چرا همیشه میخواهی درگیر حاشیه و هیجان باشی؟از اعتراض فقط خیابان را میشناسی؟این همان چیزی است که که ۱۰۰ سااااال است دارد نسل به نسل شکست میخورد و تو هم می بازی....بازنده!جای ترحم و توجیه بی خود خودت فکر کن گوسفند خرفت کودن بی سواد ..عروسک بادی پر شده از گاز حماقت و ادعا ...تو فقیر و بدبختی نه چون پول نداری ..فقیری چون نه سواد داری نه جرئت قبول اشتباه نه حتی عقل....

La casa de papel

 

 

+شخصیت های متفاوتی که هر کدام به نوعی رو اعصاب ولی در عین حال دوست داشتنی اند جان ادم را به لبش میرسانند...

 

+++این پست در زمانی نوشته شده که فصل های چهار و پنج هنوز منتشر نشده بود و آن میزان از سقوطی که در این دو فصل سریال دیدیم هنوز نبود .چقدر حسرت خوردم برای نابودی و هالیوودی کردن این سریال...

Our wings are burning

 

 

Virgin black_our wings are burning 

Genres:Symphonic metal_Gothic metal_Gothic doom
Year :2003
Origin :Australia
Y/A  :1995_Present

 

?Look at my face..Do you see god+

 

تحمل کن!

یک وقت هایی میشود که عمیقا میخواهم ناخن هایم را در گوشت بدنش فرو کنم و جوری خط بیندازم که رگه های خون روی پوستش دلبری کند و خورده پوست های کنده شده خون الودش که زیر ناخن هایم مانده عذاب وجدانم را ده برابر کند...میخواهم جوری در گوشش داد بکشم که موهایش سیخ شود و چشمهایش اشک بزند...میخواهم مثل سگ هار دهان کف کرده جوری گازش بگیرم که گوشتش کنده شود و درد کل بدنش را بی حس کند ...میدانید او مرا حرصی میکند..نمیتوانم ببینم اعصابش خراب است نمیخواهم اینطوری باشد ...

من حتی در دلداری دادن هم افتضاح هستم!میدانید متن بالا قسمتی از هم دردی من است:/مرده شورم ببرد...

او قوی است ...بشدت قوی است...ولی خسته..خیلی خسته...میدانم که بالاخره از این خندق عبور میکند ولی نمیتوانم بهم ریختگی اش را تحمل کنم ..به شیوه ی خودخواهانه ای میخواهم برگردد !من به او ایمان دارم!حتی اگر خودش نداشته باشد ...میدانم میتواند خودش را جمع کند میدانم که وقتی درد میکشد بالاخره پر در می اورد ولی نمیتوانم ببینم تقلا میکند...ولی او به اندازه ای قوی است که میتواند بجنگد! اغلب به قدرت تحملش غبطه خورده ام چون او تسلیم نمیشود!