خارج از گود در گودال
تلخ و گس،مثل شنیدن داستانی که از شدت رنج و غمگینی و بغض در گلو عقده شده اش،گوشه ای در خود مچاله شوی.زهرمار را سر کشیدم ،لیوان را به صورت دیوار پرت کردم ،بر زمین تف کردم،گورم را گم کردم.بمانم که چه؟اب اجل گلوگیرت شد مگر نه؟با این اضافه بازی ها گورت را کندی ،مگر نه؟یادم رفت بهت بگویم ،دیدمش!روح جنگل را.ان گوزن اثیری را.انقدر خدای گونه بود که انگار گوشت و پوستش از سرب گران بود . میدرخشید ...از کنارم تند گذر کرد و نگاهی گذرا نثارم کرد...دانستم که گذشتم.دانستم ...
+فقط مثل آدم بخواب . بیدار شو .فقط مثل آدم بخواب و بیدار شو.فقط مثل آدم بکپ